نقش انگیزه خودخواهی مردان در رویارویی با حجاب و متانت زن بعد از این موارد اینک وقت آن است که سؤالی به شرح زیر مطرح می کنیم: به عقیده شما اینکه گروهی از مردان زنان را فرا می خوانند که از موازین متانت و حجاب اسلامی کناره گیری کنند ،چه انگیزه ای دارد؟آیا در واقع انگیزه اش غیرت خوردن نسبت به منافع جامعه و میل به رهایی از محدودیتهای عقب ماندگی و سوق دادن جامعه بسوی تعالی و ترقی می باشد؟ من معتقدم فرض اینکه انگیزه آنها از دعوت به بی حجابی این غیرت خوردن ناب و دلسوزانه برای جامعه و زن باشد ،خنده دار و ساده لوحی به نظر می آید و همچنین معتقدم کسی که این فرض را باور کند و به حقانیت آن اطمینان داشته باشد،از سادگی فوق العاده رنج می برد. کسی که در مراسم هنرهای نمایشی شرکت می کند و در میان آنها هنرهایی را انتخاب می کند که در آنها بیشتر خودآرایی و تحریکات جنسی از طرف زنان صورت می گیرد،آیا در این شرایط کسی در این شک دارد که چنین شخصی شهوت پرست و به دنبال اشباع غریزه جنسی خود می باشد و از این راه ،خود خواهیش را با صادقانه ترین شیوه بیان می دارد؟و اگر چنانچه خردمندی مشاهده کند که این شخص حاضر در مراسم با کف زدن،زنان نمایشگر و نمایششان را تحسین می کند ،آیا این انسان خردمند باور می کند و خاطر جمع می شود که تحسین این شخص بدین خاطر است که دوستدار زنان و غیور بر منافعشان و جانباز راهشان است؟ برای روشن تر شدن مطلب ،مثالی نزدیکتر به ذهن خاطرنشان می کنیم:کسی که ساختمانی را دوست دارد و بدینوسیله در تلاش است تا آن را به مالکیت خود در آورد و یا ابزاری زیبا را دوست دارد و می خواهد آن را برای خود به دست بیاورد ،در واقع خود خواهی و توجه به خویشتن را دنبال خواهد کرد درست همانند کسی که دلباخته زنی شده و به همین خاطر تلاش می کند که در بین خود و او پل لذت و کامجویی نصب کرده و در صدد این باشد که این خانم هرطور شده زیباترین اندام و پرجاذبه ترین محرکهای جنسی اش را در برابر او به نمایش بگذارد ،این شخص نیز خود بینی و میل به خویشتن را ابراز داشته وکلیه منافع و لذتها را حول محور خود می گرداند. آیا این را می توان در معنی انسانی و واقعی محبت و عشق به نوعی داخل کرد؟هرگز!هرگز! محبت و عشق آن است که خود را در دیگران دید؛بدان معنا که سعادت خویشتن را در توجه به دیگران ملاحظه کرد. محبت این نیست که دیگران را در خود دید؛بدان معنا که آنها را ابزار لذتها و هوا و هوس خود دانست.این خود یک خودخواهی علنی و آشکار است که گاه با برگ سلوفان محبت پوشیده می باشد. و برای جامعه چقدر ضروری و حیاتی است که تفاوت این دو حالت را درک کند و به تناسب استحقاق هر یک از آنها ،با آنها سر و کار داشته باشد. بر این اساس،یکا یک ما خواهیم توانست بدانیم که فرا خوانی پرحرص و جوش زنان و دختران از طرف بسیاری از جوانان ،مبنی بر اینکه خود را از ضوابط حجاب و متانت آزاد سازند و به نوبه خود در بازارها و مجالس و جامعه ها خودآرایی در پیش گیرند،منشأش همان علاقه و رغبتی است که چشم چرانان را وا می دارد که به دنبال هنرهای نمایشی ای باشند که بیشتر تحریک کند و جاذبه های جنسی زن را به نمایش بگذارد و نیز آنها را وادارد که در صورت موافق آمدن صحنه دیدنی با هوا و هوس ویژه درونشان ،شدیداً کف بزنند. اما راجع به مصلحت این دختران و زنان نمایشگر و غیرت خوردن برای سعادت و سرنوشت آنها ،وقتی برای پژوهش در هیچ یک ازآنها وجود ندارد،چرا که داعیان و کف زنان سعی بر آن دارند که در برهنگی و بی حجابی آنها تنها خویشتن را ملاحظه و اشباع کنند.در هر صورت سر انجام این زن است که قربانی این همه تجاوزها خواهد شد.او از لابلای راهی که برای خود یافته ،دوست دارد و در جستجوی آن است که مردی را بیابد که به قول نویسنده آلمانی خانم استرفیلار به عنوان یک شریک جنسی نسبت به وی عطوفت و مهربانی داشته و او را در سایه حفظ خویش نگه دارد.اما بر خلاف میل او،فقط مردی را سراغ دارد که میوه های لذت و کامجویی خود را در باغ وجود او پیچیده و در وجود او تنها به غریزه جنسی خود توجه می کند و بعدها در زنانی دیگر سراغ میوه های لذت بخش دیگری را خواهد گرفت. فاجعه زن غربی یک نمونه آشکار است که این گفته ما را مجسم می سازد. بی تردید هر یک از ز و مرد در این راستا دوستدار خویش و در صدد تامین سعادت خود می باشد.ولی مرد با استفاده از نیروی فریبگرش بر زن غلبه کرده خواسته هایش را از او برآورده ساخته و در جهت اثبات وجود خود تسخیرش کرده است.و اما زن بر اثر ضعف و ناتوانیش مغلوب آمده و به شرم و حیایش تن در داده و به وسیله رؤیاهایی که در سر می پروراند مست شده است بعدها زن بیچاره بیدار می شود تا این واقعیت تلخ را دریابد که هرچه مردان خواستند از او گرفتند بی آنکه او از آنها چیزی بگیرد. شاید خواننده گرامی تصور کند که من این گفته را با تار و پود وهم و خیال می بافم اما در واقع این گفتار و نوشتار من حاکی از یک صحنه بسیار کوچک از یک واقعیت تلخ و بزرگ می باشد واقعیتی که دفترهای بزرگ از ترسیم و جای دادن آن ناتوان است. نمونه های بسیاری از این واقعیت تلخ در خاطر دارم که البته درصدد ارائه آنها نیستم منتها به عقیده خود مفید و ضروری می دانم که تنها یک نمونه از آن را در فرایند خواننده گرامی بنهم: چند سال پیش روزی یک دختر به دفتر کارم در دانشکده الهیات وارد شد.به نظرم حجابی ساختگی داشت که قسمتی از موهای سرش را بدان پوشانده بود از من اجازه خواست که بنشیند و سیه روزی و فلاکتش را برایم حکایت کند به امید آنکه من او را به راه نجاتی رهنمون شوم و در دستیابی به راه حلی او را مدد رسانم. خلاصه داستانش این بود که او در خانواده ای بیگانه و ناآشنا به دین و گسیخته از ارزشهای اسلامی بزرگ و تربیت و فرهنگ خود را از طریق مدارس دانشگاه به دست می آورد بی آنکه ناصح و مراقب دلسوزس داشته باشد.او گفت:جوانان از همان آغاز مقطع تحصیلات راهنمایی گرد وی می آمدند و اظهار داشتند که دلباخته او شده اند و او را تشویق می کردند که بیش از بیش در شکل و رفتارش آزاد باشد.او گفت:همه این موارد را پذیرفتم و بالاخره قلبم به صورت هتلی درآمد که جوانان عازم یکی پس از دیگری آن را به اشغال خود در می آوردند.در دانشگاه رابطه ام با جوانان عمیق تر گردید.همه در توجه من به آزادی در شکل و رفتار مرا تحسین می کردند با وجود این مدام نیز بر من فشار وارد می ساختند که بیشتر آزاد باشم و اظهار وجود کنم.در این شرایط بود که عاشق جوانی گشتم او را دوست داشتم و عشق به او بر روح و روانم غلبه کرد چه او به من اطمینان می داد که دوستدار و عاشق راستین من است.بعدها به او پیشنهاد دادم که مرا از بستگانم خواستگاری نماید و با من ازدواج کند.به تمام معنا به من پاسخ مثبت داد و تاکید کرد که این برنامه ریزی موجود در ذهن او نیز می باشد و هرچه زودتر به خواستگاریم خواهد آمد بنا به هیمن اطمینان رابطه ما ابعاد گسترده تری به خود گرفت تا جایی که توانست گرانمایه ترین ملکم را از من سلب نماید چون در واقع به عشق او ایمان و به وعده او اعتماد و به رویاهایم باور داشتم که این جوانی است که بر او تکیه خواهم زد و در سایه او خود را پناه خواهم داد. بعدها هم به طور مکرر از من لذت می جست و من نیز همچنان خواستگاری را به وی تذکر داده و از او می خواستم هرچه سریعتر به وعده خود وفا کند اما او از من مهلت می خواست و عذرهایی را می آورد که بعدها برایم معلوم شد همه ساختگی بوده است. بالاخره در یکی از ملاقاتهایمان با اصرار از او خواستم که وعده خواستگاری را وفا کند نگاهی تحقیرآمیز به من انداخت و گفت:خوب من اگر تصمیم به ازدواج داشته باشم با دختری گرامی و با متانت ازدواج می کنم که خود را بازیچه جوانان هوسباز قرار ندهد. وقتی که این سخن به گوشم خورد انگار فریاد بلندی مرا از یک خواب طولانی و عمیق بیدار ساخت تا متوجه گردم که در بین انبوهی از خرابکاران قرار گرفته ام که مرا گول می زنند بدین ترتیب خود را در این جهان غریب و نسبت به نزدیکانم که مرا رها کردند تا سرگشته و حیران راهم را در پیش گیرم بیگانه دیدم.با این همه اگر چنانچه نیز شکایت عواقب بی توجهیشان را نسبت به من نزدشان می بردم به یقین دستخوش شدیدترین انواع شکنجه ها قرار می گرفتم. آنگاه در هاله ای از احساسات اظهار داشت:من حالا باور دارم که اگر در پناه مبانی و رهنمودهای اسلامی قرار می گرفتم هیچ دجال فریبکاری نمی توانست این گونه به من لطمه زند و در نتیجه سعادت و کرامتم محفوظ می ماند.ولی حالا نمی دانم چه کاری از من ساخته است. به او گفتم:آخر مگر برای شما ضرورت داشت که دستورات الهی را در بوته آزمایش قرار دهی و در کوران این تجربه تلخ و کشنده غوطه خوری و سرانجام به این یقین خود نایل آیی؟ آیا از پیش تو را کفایت نمی کرد اینکه دین اسلام در مجموع خود فقط یک سری اندرزهای خداوند سبحان است که بدانها بندگان گرامیش را مورد خطاب قرار داده تا با بهره گیری از آنها سعادت خود را تامین و آنها را به عنوان مدافع خود در برابر هر گزندی تلقی نمایند؟ هر فرد عاقلی بایستی این نکته را بداند. ولی شما در طول سالهای گذشته از برنامه اسلام سر باز زدی و فروتنی برای فریب خرابکاران را بر اوامر و احکام اسلام ترجیح دادی.علی رغم این هم خواهی دید که خداوند سبحان دوستی راستین و یگانه کسی است که در غربت مونس تو و برای رهایی از اندوه و درد مددکار توست و از تو جز این نمی خواهد که از سر صدق با او سازش کنی و با اطمینان و باور در حد توان خود او را در اوامر و وصایایش فرمان بری. این خانم به من گفت:من از همین امروز با ابراز پشیمانی و توبه با خدای خودم عهد می بندم که کلیه اوامر و احکامش را فرمان برده و هیچگاه به فریب شیطان صفتان توجه نکرده و به هوا و هوسها و کششهای نفسانی تن در ندهم. به او گفتم:گاه به گاهی به من سر بزن.من قطعاً معتقدم که خداوند متعال به زودی گشایش و راه نجاتی به شما عنایت خواهد کرد. از جمله شگفتیهای لطف ذات سبحان این بود همینکه سه چهار روز از رفتن او گذشت جوانی پیشم آمد و به من عرضه داشت که نیاز به ازواج دارد و دختر دیندار و مناسبی را سراغ ندارد و من به نظرم رسید که این جوان یک جوان متدین و ملتزم و بادرایت است. به او گفتم:آیا دوست داری با دختری ازدواج کنی که سیمای او تو را مسرور و از دینداری و رفتارش مطمئن شوی و بالاخره در ازدواج با او پاداش بزرگی برای شما باشد که جز برای راستگویان دست ندهد و من هم ضامن باشم؟ با شور و شوق گفت آری این دختر کیست؟ داستانش را برایش شرح دادم و جریان کار را برایش برملا ساختم و اعتمادم به توبه راستین را برایش تاکید کردم.او هم شادمان تر گشت و انجام این کار را آنگونه که خودم می خواهم به من موکول کرد.پاک و منزه است خداوند گرداننده دلها پروردگار مهربان و بالطفی که سینه ها را گشایش داده و امور را رو به راه کرده و با دست لطف خود انباشت دردهای خفه گر را که دل آن دختر بیچاره قربانی دست دلالان را فرا گرفته بود می زداید.دلالانی که به ترقی و پیشرفت فرا خوانده و نسبت به عقب ماندگی هشدار می دهند. خداوند مرا توفیق عنایت نمود آنها را پیوند دادم در یک نشست یکدیگر را شناختند با هم گفتگو کردند و با هم پیمان ازدواج بستند.بالاخره این جوان طبق معمول دختر را از بستگانش خواستگاری نمود و خداوند در سایه یک زندگی زناشویی سعادتمند و در زیر چتر التزام به تعالیم سعادتبخش اسلام ایشان را به هم پیوند داد. خداوند سبحان می فرمایند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ: ای کسانی که ایمان آورده اید خدا و رسولش را پاسخ دهید بدانگاه که شما را به چیزی فراخواندند که شما را حیات و زندگی خواهد بخشید.(انفال/۲۴) آری چنان است عاقبت اندرزهای فریبگرانه و چنین است ثمره پذیرش تعالیم حکمران حکمرانان و مهربانترین مهربانان. این یک نمونه بود و نمونه های مختلف دیگری در خاطر دارم که بر یقین انسان عاقل نسبت به رحم،لطف،حکمت و فضل خدا و بر محتاط بودنش در برابر فریب فریبکاران و استثمارگران و خودکامگان خواهد افزود. بنابراین در تشریع حجاب از جانب خدا هیچ تنزلی از درجه مساوات با مرد برای زن وجود ندارد بلکه عکس قضیه درست است زیرا همانطور که دیدی ضوابط حجاب اسلامی محافظ مشارکت واقعی فعال زن و مرد در همه مسایل اجتماعی علمی و فرهنگی می باشد و سر باز زدن از ضوابط وقار و متانتی که عین حجاب اسلامی است زن را از سطح این مشارکت تنزل داده و او را به صورت اسباب سرگرمی و لذت جویی برای مردان در می آرود. همچنانکه نیز روشن شد که حجاب همراه با ابعاد شرعی معروف خود روزی نبوده که سنگی بر سر راه پیشرفت یا مانعی از دستیابی به بلندای قله های دانش و معرفت بوده باشد. و همچنین روشن شد که هدف از تشریع حجاب فضایل اخلاقی در وجود زن حجابی نیست هر انسان عاقلی می داند که روزی نبوده لباس و حجاب انسان را از توسل به راههای تربیتی و پرورش مطلوب بی نیاز باشد. بلکه هدف از تشریع حجاب محافظت از روان مردان چشم چران که فشار غریزه جنسی آنها را تحریک ننماید و در میان آنها و بینش و فعالیت زن همراه با مردان در عرصه های فکری،علمی و سازندگی فاصله ایجاد نکند و تا از سطح ادب و شعر او غفلت نکنند و در چاله زیبایی موها و زیور و زینت شهوت برانگیزش که با چشم غریزه آنها را نگاه می کنند سقوط نکنند. در نهایت من معتقدم با توجه به مواردی که توضیح دادم نیاز به هیچگونه اضافاتی نباشد. برگرفته از : کتاب: زن در میان شفافیت شریعت الهی و تیرگی فرهنگ غرب مؤلف: دکتر سعید رمضان بوطی مترجم: عمر قادری